ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
ز انتشار این التهاب عجیب گاهگاهے کـہ دلم مے گیرد مـنــ یکـــ دخــترمـ وقتے تو نیستے "قیصر امیـــــــــن پور" مـرد بـایـد "مـــــــــــــرد" بـاشه... تـا وقـتـے از جـیـغ جـیـغــاے خـودت خـسـتـه مـیـشـے با یـه طـنـیـن دیـگــه بـهـت آرامــِـش بـده... موهـاش کوتـاه بـاشه... پیرهـن مردونـه پــوشــــه ... استینشو تا ارنج بده بالا (گاهی مواقع پوشیدن تے شرت هم ایرادے نداره) دمــاغـش عـمـلـی نبــاشـه... قاصدک!هان،چه خبر آوردی؟ از کجا،وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی،اما،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی. انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری،باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که تو را منتظرند. قاصدک! در دل من،همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو،دروغ؛ که فریبی تو،فریب. قاصدک!هان،ولی...آخر...ای وای! راستی آیا رفتی با باد؟ با توام،آی!کجا رفتی؟آی...! راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی جایی؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند. نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد گل از تو گلگون تر امید از تو شیرین تر. نمی شود پاییز فضای نمناک جنگلی اش برگ های خسته ی زردش غمگین تر از نگاه تو باشد. نمی شود، می دانم، نمی شود آوازی که مرد روستایی و عاشق با صدایی صاف در اعماق دره می خواند در شمال شمال رنگین تر از صدای تو باشد نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد. و - صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه و - صدای عابر پیری که آب می خواهد به عمق یک سلام تو باشد شب هنگام که خسته ایم از کار که خسته ایم از روز که خسته ایم از تکرار. نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد. نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب در آن زمان که روح دردمند ولگردم بستری می جوید بالینی می خواهد تا شاید دمی بیاساید نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب و این روح دردمند ولگرد باز هم کوله را زمین نگذارد و سر را بر زانوی مهربانی تو. نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد شکوفه از تو شاداب تر پاییز از تو غمگین تر. نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد نمی شود که تو باشی ترانه هم باشد نمی شود که تو باشی گلدان یاس هم باشد نمی شود که تو باشی بلور هم باشد نمی شود که شب هنگام عطر نگاه تو باشد "محبوبه های شب" هم باشند. نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم نمی شود که تو باشی درست همین طور که هستی و من, هزار بار خوبتر از این باشم و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم. نمی شود... می دانم... نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد... " نادر ابراهیمی "
باز من دیوانه ام ، مستم. باز می لرزد ، دلم ، دستم. باز گوئی در جهان دیگری هستم. های ! نخراشی بغفلت گونه ام را ، تیغ ! های ؛نپریشی صفای زلفکم را ، دست ! و آبرویم را نریزی دل ! - ای نخورده مست - لحظه ی دیدار نزدیک ست. (م.امید) مــرا بازیــچـه خود ســاخت چون موســی کـه دریــــا را فــراموشـش نخـــواهــم کــرد چون دریـــا که موسی را نســــیم مســــت وقتی بوی گـــل میداد حـــس کردم کـــه ایــن دیــــوانه پــر پــر می کنــد یک روز گــل ها را خـــیانت قــصه ی تلـــخی اســت امــا از که می نـالم؟ " خــــودم " پـــرورده بــــودم در حــواریــــون یـهــــودا را خــیانت غیرت عـشق است وقتی وصـل ممـکن نیست چــــه آســــان ننگ مــی خــــوانند نـــیـــرنگ زلــیخا را! کســـی را تاب دیدار ســـر زلـــــف پریشــــان نیســـت چــرا آشــــفته می خواهـــی خـــــدایا خاطــــر ما را؟! نـــمی دانــم چـه نفرینــــی گریــبانگیر مــــجنون است که وحشــی مــی کند چشــمانش آهــوهای صحرا را چــه خواهـــد کــرد با ما عـشق؟ پرسیدیم و خندیدی فقــــط با پاســـخت پیچیــــــده تر کــــــردی معمــــا را "فاضل نظزی"
با هجوم قفس درگیرم
همنفس با کبوترهاے شهر
از وقوع آسمانخراش دلگیرم
بیا شبے فراتراز حصار ودیوار
تا بـہ ماہ روے تو پرگیرم
بـہ تو می اندیشم
خوب در یادم هست
چـہ شبے بود آن شب !
تو همان نوگل دیرینـہ و من
برگ زردے کـہ فتادہ است بـہ خاک
و من اندر عجب این دیدار کـہ تو بعد از سال ها
هم چنان زیبایے !
کاش میدانستے
کـہ چـہ کردے با من
در همان لحظـہ کـہ لبریز ز شوقت بودم
چشم بر گرداندے
و مرا سوزاندے
من سراپا همـہ چشم ، تو دریغ از یک نگاہ
دل کـہ سرشار ز عشق ،
چشم من غرق حضور ..
دست هایم بے تاب ،
در خیالم همـہ تو !
و تو از سنگ و نگاهت بے رنگ
آن زمان کـہ بـہ تو روے آوردم
خوب میدانستم
کـہ چـہ در سر دارے
لیک و اما کـہ نشد
تا ز تو دل بکنم ..
بارها مے دیدم
بین من و تو فاصلـہ ها بسیار است
بارها مے خواندم
کـہ دلت در گرو اغیار است
نپذیرفتم باز ..
چشم بـہ راهت ماندم
پیش پایت چـہ حقیر مے ماندم
قلب پاکم چون فرش
زیر پایت افتاد
دست هایم در تب عشق تو هر دم جان داد
و تو چون کوہ یخے همـہ را خشکاندے
پشت پایت چـہ غریب
اش? هایم مے ریخت
تارو پودم همـہ یکبارہ گسیخت
من گمان مے کردم
دل تو مال من است
چـہ خیالات خوشے !
ولے افسوس و دریغ !
قاتل جان من است ..
یاد من باشد اگر باز نگارے دیدم
نکنم هیچ نگاہ
نکنم باز خطا
دور دل نیز حصارے بکشم
نغمـہ ے عشق فراموش کنم ..
همـہ را از دل خود مے رانم
از همـہ مے گذرم
بـہ جز از عشق تو اے بلبل شیرین سخنم !
"علے رضا بدیع"
مـیـبینــمــ ... مـیـفهـممــ ...
امـآ ســکوتــــ مـیکــنمــ تـآ تـو نـفهـمے ...
حـوآسـمــ بـهـ تـمـآمــ جــزئیـآتــــ ایـنــ دنـیــآ هـســتـــــ
تـمــآمــ و کـمـآلـــ ... بـے هـیچـــ سـآنـســورے ...
مـنــ یـکـــ دخـترمــ
و گـآهـے مـیـــآنـــ ایـنـــ هـمهـ انـســـآنـــ نــرمـآلـــ
کـمــ مــیــ آورمــ از مــآنـدنــ ، خـستـهـ مـیــشــــومــ ...
مـیبــرمــ ...!
مـنـــ یـکـــ دخـترمـــ
صـــآفــــمــ
ســآدهـ امــ
ایـنـــ دخـتر بـودنـــ رآ دوسـتـــ دآرمـــ ...!
نـہ هست هاے ما
چونان کـہ بایدند
نـہ باید ها...
مثل همیشـہ آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مے خورم
عمرے است
لبخند هاے لاغر خود را
در دل ذخیرـہ مے کنم :
باشد براے روز مبادا !
اما ...
در صفحـہ هاے تقویم
روزے بـہ نام روز مبادا نیست
آن روز هر چـہ باشد
روزے شبیـہ دیروز
روزے شبیـہ فردا
روزے درست مثل همین روزهاے ماست
اما کسے چـہ مے داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
وقتے تو نیستے
نـہ هست هاے ما
چونانکـہ بایدند
نـہ باید ها...
هر روز بے تو
روز مبادا است !
یادت باشه..
.
.
.
.
هے بهـش نگو این کارو بکـن اینکارو نکــن عصبے میشــه...
وقتیـــ مریضـہ حالشــ رو بپرس دوستــــ دارہ بدونـہ نگرانشی...
چیزے رو 2بار تکـــرار نکنـــ بدش میاد...
یـہ وقـت نصیحتش نکنیـــ ! ناراحتـــ میشه....
خستـــہ کـہ باشـہ یا وقــتے از خواب پا میشـــہ صداش دیوونتـــ میکنه....
کارتون دوستـــ دارـہ ببینـہ یـہ وقتــــ مسخرش نکنی!
کودکــــ درونش زندســ....
اون همـہ چیــــــز من بود ...
چه ظاهرے و چه باطنے...
مـَرد بـایــد تـه ریـش داشـتــه ...
صـداش بـایـد مَـردونـه بـاشـه
بــو اُدکلنـِش همه جـا رو بـَر داره ....
اَبـروهـاشَم بـر نـداره ...!!!
مـــــــــــــرد باید غیـــــــــــــرت داشته باشه...
خــوش اخـلاق بـاشـه یه کمے مغـرور باشه..
جـذبــه داشـته باشه...
با لبخندش قنــد تو دلــت آب بشه..
اخمــش دلتو بلرزونه...
اگه یه روز نبینیش اعصـاب واست نمونه...
ببرتت تفریح و آنقـدر بهت خــوش بگذره که دلت نخواد برگردے...
وقتی پیشـته یواشکے sms بده :"دوستــت دارم" بعد نگاهش که کنے به روے خودش نیاره...!
بددهن نباشه و وقتــی ازت حرف بد می شنوه بگه "خانوم بے ادبـــم چے گفت؟!"
وقتے قربون صدقــه ات میره دلت ضعف بره...!!!
www . night Skin . ir |